آرسن لوپن، آلکاپون و ...؛ اینها کلید واژه‌هایی هستند که آدم‌ را یکراست به دنیای بزرگ‌ترین تبهکاران دنیا می‌برند؛ دنیایی که زیرکی و بی‌رحمی از عناصر مهم تشکیل‌دهنده آن است و همیشه سوژه مناسبی برای خیلی‌ از فیلمسازان و داستان‌نویسان به شمار می‌رود.

مهدی بلیغ

به گزارش همشهری آنلاین، بین این اسامی اما یک اسم ایرانی هم خودنمایی می‌کند؛ سید مهدی بلیغ؛ مردی که بی‌گمان بزرگ‌ترین سارق و کلاهبردار ایران به‌شمار می‌رود. کلاهبرداری‌های بلیغ تا جایی پیش رفت که او با فریب یک مرد ثروتمند، کاخ دادگستری را به او فروخت تا رکوردی جهانی در زمینه کلاهبرداری از خودش به جا بگذارد. سید مهدی بلیغ در سال ۱۳۵۸ با کوله‌باری از سرقت‌ و کلاهبرداری‌های عجیب و باورنکردنی در تهران به جوخه اعدام سپرده شد تا نامش برای همیشه بین معروفترین تبهکاران دنیا ثبت شود.

اسم سید مهدی بلیغ به عنوان یک دزد و کلاهبردار تمام‌عیار وقتی بین ماموران پلیس و روزنامه‌نگاران پیچید که او یکی از سرقت‌های عجیب خود را رقم زد؛ دستبرد به یک جواهر فروشی در خیابان فردوسی که در سال ۱۳۳۳ اتفاق افتاد.  

عروسی قلابی

بارون مگردیچ یکی از جواهرفروش‌های معروفی بود که مغازه کوچکی در میدان فردوسی داشت و بیشتر مشتریانش او را به سادگی و راستگویی می‌شناختند. مغازه بارون هر روز پر از مشتریان ثروتمندی بود که برای خرید یا تعویض جواهرات گران‌قیمت به آنجا می‌رفتند و یکی از همین مشتریان هم بلیغ، یعنی کلاهبردار گزارش ما بود.  

صبح یکی از روزهای اسفندماه بارون مثل همیشه در مغازه‌اش مشغول کار بود که مرد جوان نسبتا بلندقد و لاغراندامی دستگیره در را فشرد و وارد مغازه او شد. بارون مشغول چیدن جواهرات پشت ویترین بود و از بالای عینکش چهارچشمی مرد جوان را می‌پایید.

مرد بی‌مقدمه یک حلقه برلیان گران‌قیمت از جیبش خارج کرد و روی پیشخوان گذاشت. برق برلیان بدجوری چشم بارون را خیره کرده بود. او بعد از اینکه آخرین گردنبند را هم سر جایش پشت ویترین گذاشت به طرف مرد جوان نیم‌خیز شد؛ «می‌خواهم این حلقه را بفروشم.» این نخستین جمله‌ای بود که مرد جوان به زبان آورد. بارون بعد از اینکه عینک مخصوصش را به چشم گذاشت، حلقه را ورانداز کرد و بی‌آنکه نگاهش را از حلقه بردارد، پرسید: «چند؟»

مرد جوان جواب داد: «۳هزار تومان و بارون که از شنیدن قیمت شوکه شده بود، دوباره نگاهی پر از سوال به او انداخت و به فکر فرو رفت. او می‌دانست قیمت این حلقه حداقل ۷هزار تومان است اما اینکه چرا مرد جوان می‌خواهد آن را ۳ هزار تومان بفروشد، سوالی بود که شک او را برانگیخته بود». 

قبل از اینکه جواهرفروش چیزی بگوید، مرد جوان با لهجه‌ای که مخصوص دلالان بود گفت: «البته خودم می‌دانم که قیمت این حلقه خیلی بیشتر از اینهاست اما اگر شما با من راه بیایید، معامله‌ای منتظرتان است که سود هنگفتی برایتان دارد».

مرد جوان که حالا حسابی مرموز به نظر می‌رسید، ادامه داد: «پزشکی را می‌شناسم که تازه از وین به تهران آمده و اینجا مشغول طبابت شده است. او یک صندوقچه پر از جواهر دارد و می‌خواهد آنها را بفروشد. من می‌توانم کاری کنم که این پزشک جواهراتش را به قیمت خوبی به شما بفروشد و شما هم در عوض باید هوای مرا داشته باشید و بخشی از سودی را که از این راه عایدتان می‌شود به من پرداخت کنید».

 جواهرفروش که  از بالای عینکش دوباره نگاهی به جوان شیک‌پوش انداخت و پرسید: «این جواهراتی که می‌گویی چقدری هستند» و به این ترتیب سر صحبت بین آنها باز شد. چند دقیقه بعد مرد جوان که توانسته بود اعتماد جواهرفروش را جلب کند، برای اطمینان بیشتر حلقه برلیان را نزد او گذاشت و با گفتن این جمله که «فردا بعدازظهر به اینجا می‌آیم تا همراه هم به مطب دکتر برویم»، از مغازه خارج شد.  

بلیغ که اولین مرحله از نقشه‌اش را با موفقت عملی کرده بود، بعد از خروج از جواهرفروشی یکراست به مطب پزشکی رفت که در همان حوالی بود. او که ادعا می‌کرد از ارامنه ساکن در ایران است به پزشک سالخورده گفت: «برادر من عاشق یک دختر ایرانی شده و می‌خواهد با او ازدواج کند. شرط خانواده دختر هم برای قبول وصلت این است که برادرم مسلمان شود و به همین دلیل او باید تحت عمل خاصی قرار بگیرد اما از آنجا که برادرم از جراحی می‌ترسد و با دیدن خون غش خواهد کرد، از شما می‌خواهم که برای انجام این عمل کمکم کنید».

بلیغ اینها را به پزشک سالخورده گفت و بعد از پیشنهاد دستمزد ۳۰۰تومانی برای انجام این عمل ادامه داد: «من فردا برادرم را برای عمل به اینجا می‌آورم اما شما قبل از گفتن هر چیزی یک فنجان قهوه آغشته به مواد بیهوشی به او تعارف کنید. بعد از اینکه برادرم قهوه را خورد و بیهوش شد، می‌توانید عمل را انجام دهید تا او اصلا متوجه نشود که برای چه کاری به اینجا آمده است. در عوض این کار من به شما دستمزدی چند برابر دستمزد عادی پرداخت می‌کنم». 

حرف‌های بلیغ که به اینجا رسید، پزشک سالخورده قبول کرد این کار را انجام دهد و به این ترتیب دومین مرحله از نقشه کلاهبردار بزرگ هم عملی شد. روز بعد بلیغ یکراست به مغازه جواهرفروشی بارون رفت تا همراه هم برای خرید صندوقچه پر از جواهرات به مطب پزشکی اتریشی بروند. بارون که تصور می‌کرد به زودی معامله پرسودی را انجام خواهدداد، بعد از برداشتن کلید مغازه و همه پول‌هایی که در گاوصندوق داشت شال و کلاه کرد و لحظاتی بعد او و بلیغ به طرف مطب دکتر به راه افتادند.  

از دیگر سو در مطب پزشک سالخورده همه چیز برای انجام عمل جراحی آماده بود و او برای رسیدن بلیغ و برادرش لحظه‌شماری می‌کرد. داخل یکی از فنجان‌ها مقداری داروی بیهوشی و قهوه بود و در اتاق دیگر لوازم مورد نیاز برای عمل جراحی مهیا شده بود. حدود ساعت چهار بعدازظهر بود که بلیغ و مرد جواهرفروش وارد مطب پزشک شدند. قبل از اینکه آنها سر صحبت را باز کنند، پزشک سالخورده سه فنجان قهوه آماده کرد. بعد از خوردن قهوه بود که جواهرفروش به خوابی عمیق فرو رفت و به اتاق جراحی منتقل شد.

در همین هنگام بلیغ که همه چیز را برای اجرای آخرین مرحله نقشه‌اش مهیا می‌دید دست به کار شد و بعد از برداشتن کیف پر از پول و کلید مغازه بارون، به بهانه تهیه نسخه از مطب خارج شد. او در زمانی که جواهرفروش روی تخت جراحی بود، به مغازه او رفت و همه جواهراتش را به سرقت برد و پا به فرار گذاشت.  

بزرگ ترین کلاهبردار تاریخ ایران | ماجرای باورنکردنی مردی که کاخ دادگستری را به یک تاجر فروخت
    نفر سمت راست مهدی بلیغ تبهکاری است که لقب آرسن‌لوپن ایران را به خود اختصاص داد 

پیمان تبهکاران

سرقت از جواهرفروشی بارون اولین و آخرین جرمی نبود که سید مهدی بلیغ آن را مرتکب شد. او مدتی بعد با دو سارق حرفه‌ای آشنا شد که تبحر زیادی در ارتکاب سرقت داشتند. آنها بعد از تشکیل باندی مخوف عهد بستند که هرگاه یکی از اعضای باند گرفتار پلیس شد و در بند افتاد، بقیه تلاش کنند تا او را از زندان بیرون بیاورند. به این ترتیب بود که سرقت‌های زنجیره‌ای آنها شروع شد.  

مدتی از فعالیت این باند می‌گذشت تا اینکه ماموران پلیس توانستند بلیغ را دستگیر و راهی زندان کنند. با توجه به عهدی که او و همدستانش بسته بودند، وی زمانی که در زندان به سر می‌برد دست به کار شد و با نوشتن نامه‌ای برای همدستانش از آنها خواست برای آزادی او تلاش کنند اما همدستان بلیغ نه تنها هیچ کمکی به او نکردند بلکه نامزد او را هم فریب دادند. وقتی بلیغ از این ماجرا خبردار شد، چنان کینه‌ای از همدستانش به دل گرفت که با خودش عهد بست بعد از آزادی از زندان هر طوری شده آنها را پیدا کند و انتقامش را بگیرد.  

مدتی بعد بالاخره لحظه‌ای که بلیغ انتظار آن را می‌کشید، فرارسید و او از زندان آزاد شد. مرد جوان از همان نخستین لحظات آزادی، جست‌وجو برای پیدا کردن همدستانش را شروع کرد اما چند روز بعد فهمید که هوشنگ به خارج از کشور گریخته اما مهدی هنوز در ایران به سر می‌برد. بلیغ که توانسته بود مهدی - یکی از همدستانش - را ردگیری کند، زیرزمین خانه‌ای را در منطقه قلهک اجاره کرد و بعد برای مهدی نامه‌ای نوشت و گفت که نقشه سرقت از بانک ملی را در سر دارد اما برای انجام این نقشه نیاز به همکاری او دارد.

مهدی که تصور می‌کرد بلیغ خیانت او را فراموش کرده، قبول کرد که در این سرقت همراه او باشد. چند روز بعد، به پیشنهاد بلیغ هر دو همدست قدیمی به خانه‌ای که او آن را اجاره کرده بود رفتند تا جزئیات نقشه سرقت را مرور کنند اما از آن زمان به بعد دیگر خبری از مهدی نشد.  

یک جسد

چند ماه از آزادی بلیغ گذشته بود و او که نمی‌خواست دست از شرارت و سرقت‌هایش بردارد، بعد از آشنایی با یک تبهکار ایتالیایی به نام آلبرت، با همدستی او به فعالیت‌های مجرمانه‌اش ادامه داد.  

سرقت‌های بلیغ و آلبرت ادامه داشت تا اینکه ماموران پلیس آنها را ردزنی کردند و مدتی بعد بلیغ در زیرزمین اجاره‌ای خود دستگیر شد. وقتی ماموران در حالی بازرسی مخفیگاه مرد تبهکار بودند، متوجه وضعیت عجیب کف زیرزمین شدند. بنابراین شروع به کندن آنجا کردند و در کمال ناباوری جسد مردی را پیدا کردند که دست‌هایش با سیم برق بسته شده بود. پلیس که احتمال می‌داد جسد متعلق به مهدی- همدست ناپدید شده بلیغ- باشد، تبهکار حرفه‌ای را دستگیر کرد و از همان زمان محاکمه بلیغ به اتهام قتل در دادگاه شروع شد.  

فرار بزرگ

روزی که بلیغ برای محاکمه از زندان به دادگاه منتقل شده بود، قبل از شروع جلسه از مامور محافظ همراهش خواست اجازه دهد که به دستشویی برود. او بعد از ورود به دستشویی، ‌ خود را از پنجره آن که در طبقه سوم قرار داشت به بیرون پرت کرد و به این ترتیب پا به فرار گذاشت. بلیغ به سرعت به عراق رفت و بعد از ازدواج در آنجا، زندگی تازه‌ای را شروع کرد. فرار بلیغ اما چند سال بیشتر طول نکشید و ماموران بعد از ردگیری او در عراق با کمک پلیس بین‌الملل وی را دستگیر کردند.  

بلیغ پس از دستگیری با قایق به ایران اعزام شد که در بین راه از غفلت ماموران استفاده کرد و خود را به آب انداخت. در این بین شلیک‌های پلیس هم به نتیجه‌ای نرسید و او توانست از دست آنها فرار کند. آن روز وقتی ماموران از یافتن تبهکار فراری ناامید شدند به ساحل رودخانه برگشتند و بلیغ آن‌قدر روی آب شناور ماند تا اینکه توسط یک ماهیگیر نجات پیدا کرد.  

تبهکار حرفه‌ای برای اینکه از سوی پلیس دستگیر نشود، این بار به لبنان گریخت اما در آن زمان آن‌قدر در ایران مشهور شده بود که خیلی از مردم او را می‌شناختند. همین شهرت هم باعث شد تا یک ایرانی که برای انجام کاری به لبنان رفته بود، بلیغ را شناسایی کند و مرد تبهکار بار دیگر توسط پلیس بین‌الملل دستگیر شود.  

تبهکار حقوقدان

بعد از انتقال بلیغ به ایران، صبح هفتم خرداد ۱۳۳۷ محاکمه او در شعبه دوم دیوانعالی جنایی تهران شروع شد. در آن زمان مرد تبهکار که ۳۰ سال داشت متهم به قتل عمدی مهدی، سرقت از جواهر فروشی بارون، سرقت از خانه یک مرد ثروتمند، سرقت از یک مغازه ساعت فروشی، ایراد ضرب به مامور دولت حین خدمت و جعل ۹فقره پروانه ارزی، دستبرد به منزل یک وکیل دادگستری، دستبرد به مطب دکتر مینا دندانساز، سرقت از یک زرگری درکوچه برلن، نزاع و ایراد ضرب یک زندانی وبالاخره راه‌اندازی بساط قمار در زندان بود.

بلیغ که مسلط به زبان عربی و انگلیسی بود و در زندان کتاب قانون و جزوه‌های حقوق را از بر کرده بود، ‌ شروع به دفاع از خودش کرد. او گفت که در عراق ازدواج کرده و صاحب دو فرزند شده. سپس اتهام قتل مهدی را رد کرد و با توجه به دفاعیاتی که در دادگاه ارائه کرد، فقط به تحمل ده سال زندان محکوم شد.  

دستگیری با محموله هروئین

زمانی که بلیغ در زندان به سر می‌برد، ماموران با هجوم به سلول او در آنجا ۴۴ بسته هروئین پیدا کردند و این مرد بار دیگر پای میز محاکمه قرارگرفت. بعد از این محاکمه بود که وی به حبس ابد محکوم شد و این یعنی اینکه بقیه سال‌های عمرش را می‌بایست در زندان بگذراند.  

بلیغ زمانی که در زندان به سر می‌برد، به زندانیان زبان انگلیسی و عربی می‌آموخت. با توجه به رضایت مسؤولان زندان از وی، سرانجام او مورد عفو قرار گرفت و بعد از گذراندن ۲۲ سال در زندان آزاد شد. بلیغ بعد از آزادی هم دست از خلافکاری برنداشت تا اینکه مدتی بعد به اتهام فروش کوپن تریاک دستگیر شد و حکم اعدام او در سال ۵۸ به اجرا درآمد.  

بزرگترین کلاهبرداری مهدی بلیغ 

بلیغ اوایل سال 1300 در یک خانواده فقیر در تهران متولد شد. او در همان سال‌های نخست تولد، پدرش را از دست‌داد اما با همه فقر و نداری توانست دیپلم خود را از دبیرستان البرز- کالج آمریکا سابق- بگیرد. او سال‌ها بعد دست به کلاهبرداری عجیبی زد که باعث شد نام او در بین بزرگ‌ترین تبهکاران دنیا قرار بگیرد. 

سال‌ها قبل مرد ثروتمندی که آوازه پایتخت را زیاد شنیده بود تمام دارایی و املاک خود را فروخت و راهی تهران شد تا بقیه عمرش را در این شهر بگذراند. او قصد داشت با سرمایه گذاری در پایتخت، ثروت خود را چند برابر کند اما از بخت بد، وقتی قدم به تهران گذاشت در دام تبهکاری افتاد که آوازه‌اش در شهر پیچیده بود. 

بلیغ وقتی با مرد ثروتمند آشنا شد و داستان زندگی او را شنید، نقشه‌ای طراحی کرد تا بتواند ثروت او را بالا بکشد. او بعد از دوستی با این مرد شروع به حرف‌زدن درباره دارایی‌ها و املاک خود در تهران کرد و گفت یک کاخ بزرگ در بهترین نقطه شهر دارد اما این کاخ هم اکنون در اجاره وزارت دادگستری است و او می‌خواهد هر چه زودتر آن را بفروشد. 

نقشه تمام عیار 

آن روز بلیغ به سراغ چند نفر از نوچه‌هایش رفت و آنها را برای اجرای نقشه بی‌نقص خود آماده کرد. او برای هر کدام از همدستانش وظایفی تعیین کرد که روز بعد باید آن را انجام می‌دادند. فردای آن روز بلیغ با یک اتومبیل شیک کرایه‌ای به هتلی رفت که مرد ثروتمند در آنجا اقامت داشت. یکی از نوچه‌های بلیغ که نقش راننده را بر عهده داشت، به سرعت از ماشین پیاده شد و در را برای مرد ثروتمند باز کرد.

لحظاتی بعد ماشین به طرف کاخ دادگستری به راه افتاد اما در بین راه در مقابل یک مغازه و بانک بزرگ توقف کرد. در این میان، بلیغ دستوراتی را به دونفر از نوچه‌هایش که وانمود می‌کردند رئیس بانک و مدیر مغازه هستند، داد و مرد ثروتمند با مشاهده این صحنه‌ها مطمئن شد که بلیغ فرد مهمی است. 

چند دقیقه بعد - وقتی ماشین مقابل کاخ دادگستری توقف کرد - بلیغ و مرد ثروتمند پیاده شدند و در همین هنگام یکی دیگر از نوچه‌های او که خود را مامور دادگستری معرفی می‌کرد، جلو آمد و بعد از تعظیم کیف دستی بلیغ را از او گرفت. آخرین نوچه‌ بلیغ هم که با لباسی شیک و مرتب در طبقه سوم کاخ دادگستری منتظر آنها بود، طوری رفتار کرد که دیگر شکی برای مرد ثروتمند باقی نماند که بلیغ صاحب این کاخ است و گفت که حاضر است کاخ را از او خریداری کند.

این بود که آنها به سرعت از کاخ دادگستری خارج شدند و بعد از نوشتن قولنامه، بلیغ قول داد که وزارت دادگستری تا چند روز دیگر کاخ را تخلیه کند. سپس مبلغ هنگفتی به عنوان ودیعه از مرد ثروتمند گرفت و بعد از خداحافظی از او ناپدید شد. چند روز بعد وقتی مرد ثروتمند برای بازدید از کاخی که تازه خریده بود، به آنجا رفت متوجه شد که چه کلاهی سرش رفته است. 

کد خبر 768178
منبع: همشهری سرنخ

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha